mmm
رفته بودم کنار چشمه آروم و زیبا بود
همه چیز به زیبایی واقعی شبیه ونزدیک بود!
آدمایی که رد میشدن طور دیگه ا ی بودن
همشون خوب و مهربون با بعضی هاشونم حرف میزدم
کلی غذا خوردم خندیدم رقصیدم
خوب خوب بود
کمی دیرتر که شد هوس کردم برم تو 1کلبه همون نزدیکی
چوبی بود و قشنگ
اما
اما وقتی راه افتادم برم سمتش همش کمتر میدیدمش انگار محو میشد
فکر کردم چشمام نمیبینه
نزدیکتر شدم درو لمس کردم کلا محو شد
همه اون منظره زیبا هم چند لحطه بعد محو شد
فهمیدم چرا !
آخه شنیده بودم اگر بنده های خدارو رو زمین سرکار بزاریم و دس بندازیمشون
خداهم ...
چه رویای زیبایی بود...
پنجشنبه 3 شهریور 1390 - 10:01:25 PM